۱. ایده اولیه
اصغر فرهادی: «چند روز بعد از پایان نگارش آخرین نسخهی دایرهی زنگی، شروع به نوشتن طرح قصهی بعدی –دربارهی الی- کردم. این موضوع برای خودم هم عجیب بود. جرقهی داستان «دربارهی الی…» از چند جای مختلف زده شد. تصویری در ذهنم بود که نمیدانم از کجا آمده بود؛ تصویر مردی که در یک بعدازظهر دلگیر، کنار دریا منتظر بود که آب جنازهی همسرش را برگرداند و از لباسهای خیسش معلوم بود که تلاش زیادی برای پیدا کردن جنازه کرده ولی جنازه هنوز برنگشته بود. زن و شوهری که برای مسافرت به کنار دریا آمده و برای شنا رفته بودند، زن غرق شده و مرد تنها مانده بود … تصویر بعدی همین مرد بود که شبانه، با چراغهای مخصوص زیر آب دنبال جنازهی همسرش میگشت.»
«قصهای از جعفر مدرسصادقی هم میخواندم که ماجرای تعدادی دانشجو بود که پشت دانشگاه ادبیات جمع شدهاند و دارند بازی پینگپنگ دوتا دوستانشان را میبینند. شور و حالی در توصیف نویسنده وجود داشت که جذبم کرد. از طرف دیگر تجربیات شخصی خودم از سفر به شمال هم بود. از دوران دانشگاه با تعدادی از دوستان هر از گاهی دور هم جمع میشدیم و به شمال یا سایر نقاط کشور سفر میکردیم. آن تصاویر و این سفرهای جمعی دوستانه به هم وصل شدند و پیش خودم فکر کردم اگر در یکی از این سفرها، یکی از همسفرها غرق شود، ارتباط بقیه به چه صورت خواهد شد؟ و بر اساس این طرح، یادداشتبرداری شروع شد.»
۲. داستان <یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بیپایانه>
«این داستان خیلی جالبی دارد. به هرحال در این نوع فیلم ها تلاش می شود، هیچ چیزی برجسته نه از فیلم به عنوان یک جزء به یاد بماند؛ یعنی هیچ دیالوگی گل درشت نشود و وزنش بیش از دیالوگهام نباشد و من با این نیت دنبال ضرب المثلی می گشتم که احمد بتواند با آن، وضعیت زندگی اش را برای إلى کند. فکر کردم ضربالمثلی پیدا کنم بر این مبنا که اگر یک زندگی زجرآور است به جای تحمل آن بهتر است در یک جایی با سختی و یکباره قطع شود. فیلمنامه نوشته شد ولی این جمله پیدا نشد. دنبال کسی میگشتم که با فرهنگ آلمانی آشنا باشد؛ چون این جملهای است که زن احمد به او گفته است. میدانستم پیمان معادی چند دوست آلمانی دارد؛ به او زنگ زدم تا با دوستانش تماس بگیرد و از آنها در مورد چنین ضربالمثلى بپرسد که پیمان گفت: «اتفاقا دوستانم الان پیش من هستند و همین الان از آنها میپرسم»؛ جالب است که آنها به اتفاق این ضربالمثل آلمانی را گفتند و در عرض ده ثانیه این ضربالمثل پیدا شد … من بعدها متوجه شدم که یک جمله چقدر میتواند حتی در مسیر قصه سرنوشتساز باشد. کسانی که فیلم را دیدهاند و میگویند الی خودکشی کرده، شاید خود ندانند ولی حدسشان از این جمله سرچشمه میگیرد؛ چون الی بعد از شنیدن این جمله آن را تأیید میکند و می گوید: «آره، واقعأ».
۳. تمرینهای «درباره الی…»
شهاب حسینی: «ما هر روز به یک پلاتو میرفتیم و مثل بازیگران تئاتر خودمان را گرم میکردیم، کار روی بدن و بیان داشتیم و هر بار اتودهای مختلفی را اجرا میکردیم. فرهادی اعتقاد داشت برای آن که بازیگران هم خودشان و هم بازیگران دیگر را پیدا کنند و هر کدام نسبت به موقعیتی که در فیلم دارند دارای ذهنیت باشند باید صحنههایی را اجرا کنند که در فیلم وجود ندارد. در مورد خودم یادم هست که من و سپیده صحنههایی را تمرین کردیم که از آلمان به او تلفن میزنم و میگویم دلم میخواهد به ایران برگردم و با دختری ایرانی ازدواج کنم. یا صابر ابر و خانم علیدوستی ماجرای شب قبل از سفر الی به شمال را اجرا میکردند که در آن لحظه با هم حرفشان شده.»
۴. رازهای فرهادی
بعد از سکانس ناپدید شدن «الی» فرهادی از ترانه علیدوستی خواسته است که چند روز در جمع بازیگران نباشد تا غیاب الی برای آنها محسوستر باشد. وقتی دوباره به گروه میپیوندد، همان لحظهی اول شهاب حسینی بلندبلند خدا را شکر میکند که او زنده است!
فرهادی میگوید موهای مانی حقیقی را در صحنههای اولیهی فیلم با صحنههای پایانی مقایسه کنید و ببینید که چقدر سفیدتر شده. در اواخر کار گریمور مجبور شده برای حفظ راکورد، سفیدی موهای چند بازیگر دیگر را با رنگ کردن درست کند.
سکانس جذاب پانتومیم فیلم ماجرای جالبی دارد. فرهادی موضوع هر پانتومیم را به بازیگر مورد نظر میگفته و آن بازیگر هم مدتی وقت داشته تا همهی خلاقیتش را به کار بگیرد و برای سوژهی پانتونیم یکسری حرکات طراحی کند. اما هیچکدام از بازیگرهای دیگر از جواب پانتومیم خبر نداشتهاند و در حین فیلمبرداری جواب را حدس میزدهاند تا این سکانس باورپذیرتر شود.
۵. رازهای پانتومیمها
در سکانس بازی پانتومیم «درباره الی»، شخصیت الی کلمهی «هاچ زنبور عسل» را انتخاب میکند که نشاندهندهی دنیای ساده و کودکانه و احساسات مادرانهی اونسبت به بچهها و شغل او در مهد کودک است. در مقابل شخصیت نازی پانتومیم افتادن دندان را اجرا میکند که خبر از فاجعهی پیش رو میدهد.
۶. تکرار نشانهها
ادعا میکنم که در طول قصهی «دربارهی الی…» هیچ کنشی یکبار اتفاق نمیافتد. به همهی نشانههایی که در فیلم وجود دارد، دوبار اشاره میشود. مثلا شب اولی که پیرزن رختخواب میآورد، او اولین کسی است که میگوید: «اینجا در و پیکر نداره، به ماشینهاتون قفل بزنید». در اینجا یک احساس ناامنی و نگرانی در تماشاگر ایجاد میشود و بعد شخصیت نازی این موضوع را مطرح میکند که شاید کسی آمده و بلایی سر این دختر آورده و همانجا امیر این فرضیه را رد میکند … در والیبال وقتی الی بازی را ترک میکند، توپ به سمتش میآید و آن را به آرامی میاندازد توی زمین بازی. اما وقتی سپیده در چنین موقعیت مشابهی قرار میگیرد توپ را میاندازد بیرون. این چکیدهای از تعارض شخصیت سپیده با جمع در طول قصه است. به همین دلیل است که وقتی در پایان قصه، سپیده تعریف میکند ماجرای الی چی بوده، ما جا نمیخوریم، چون میدانیم که سپیده شخصیتی است که قواعد بازی را رعایت نمیکند.
۷. بهترین پلان «درباره الی…»
این گیر کردن ماشین در شنهای ساحل در فیلمنامه بود ولی قرار نبود پلان پایان باشد و یکی از پلانهای معمولی فیلم به نظر میآمد ولی رنگ آسمان، دریا و این ماشین ترکیبی ایجاد کرد که من احساس کردم هیچ چیز جز این نمیتواند پلان آخر باشد و به خودم گفتم این پلانی که به عنوان P.O.V یا پلان گذری در ذهن داشتم و در فیلمنامه به آن اشاره شده بود میتواند پلان پایانی باشد. من قبلا پایان دیگری برای فیلم تصور کرده بودم اما در عرض یکی دو ساعت آن پلان با یک برداشت گرفته شد و از نظر خودم بهترین پلان فیلم شد.